کد مطلب:316791 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

چک بدون امضاء در وجه بیت العباس
این كرامت در كتاب چهره ی درخشان قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام، به نقل از حاج حمزه ی برازنده از مؤسسان بیت العباس گچساران آمده است:

در سال 1355 ه.ش، هنگامی كه صندوق نذورات نصب شده در جلوی بیت العباس علیه السلام را تخلیه می كردیم، در بین وجوهات داخل صندوق، یك قطعه چك به مبلغ 600 تومان در عهده بانك صادرات ولی بدون امضای صاحب حساب، توجه ما را به خود جلب كرد.

چون چك بدون امضاء فاقد ارزش حقوقی می باشد و از طرفی صادر كننده ی آن را نیز نمی شناختیم، با توجه به حساب جاری ایشان به بانك مربوطه مراجعه كردیم و از طریق بانك، شخص مورد نظر با نشانی كامل محل سكونت برای ما مشخص گردید.

پس از مدتی كه ایشان را ملاقات كردیم و جریان امتناع از امضای چك را جویا شدیم، ضمن اظهار تشكر از ما گفتند:

مدت چند ماه بود كه همسرم از ناحیه ی سینه اظهار ناراحتی می نمود و بعضی اوقات به خود می پیچید. به هر كدام از پزشكان و اطبای شهر مراجعه كردم و عكسبرداری و نمونه برداری و آزمایشات متعددی انجام شد، اما هیچكدام مثمرثمر واقع نگردید، هر روز از روز پیش درد بیشتر می شد و قوای جسمانی او تحلیل می رفت.

لاجرم او را به شیراز اعزام نمودند، در آنجا هم پس از چند روز



[ صفحه 102]



معطلی و آزمایشات، مجدداً او را بستری كردند و تحت درمان و نظارت مستقیم بیمارستان قرار گرفت.

اندكی بعد متخصص مربوطه، بنده را احضار و به طور خصوصی اظهار داشت كه خانم شما مبتلا به سرطان پستان می باشد و بهبودی او با خداست، ولی از نظر ما 20 درصد احتمال بهبودی وجود دارد، لذا برای اطمینان بیشتر و نیز انجام آزمایشات مجدد و استفاده از داروهای مفید تا نتیجه ی كلی حداقل باید دو ماه در این بیمارستان بستری شود.

من حالتی مضطرب داشتم، روحم در آسمانها مشغول پرواز و جسمم در اطاق نزد دكتر بود، هر كلمه صحبت او مانند پتكی بر مغز استخوانم فرود می آمد و نفهمیدم چه موقع و چه ساعتی اطاق را ترك كرده و مأیوسانه به نیت وداع آخر مجدداً نزد عیال بازگشتم، ولی البته بر حسب ظاهر او را دلداری داده و باعث تقویت روحی او شدم.

پس از ساعتی به او گفتم: من برای تهیه پول و سركشی به بچه ها به گچساران می روم ولی زود بر می گردم. همسرم با كمال یأس و ناامیدی گفت: از نزد من دور نشو، چون من مرگ را نزدیك خود می بینم. اگر می روی چون این ملاقات ممكن است آخرین دیدار ما باشد مرا حلال كن و پس از من، از بچه ها هم مانند پدر و مادر، مواظبت كن و نیز اگر سرپرستی برای خانه انتخاب نمودی سعی كن زنی عفیفه و محجبه و متدینه باشد تا دینداری و داشتن ایمان باعث شود، كمتر موجبات آزار و اذیت بچه ها را فراهم كند.

من برخلاف غوغای درونی خود، كه تمام وجودم در غم و اندوه بود، با خنده هایی مصنوعی و حالتی امیدوار كننده به تمام تقاضاهای او مهر تأیید می زدم تا بتوانم این حالت یأس را از خاطر او محو كنم.



[ صفحه 103]



سرانجام او را ترك كرده و با اتوبوس به قصد گچساران به راه افتادم در این فاصله زمانی، پنج ساعت تمام افكار خود را به «چه كنم؟ چه نكنم؟ به چه كسی پناه بیاورم؟ آخر چه خواهد شد؟!» مشغول داشته و نهایتاً به این نتیجه رسیدم كه باید از معصومین علیهم السلام یاری بطلبم تا با معجزه ای عیسی گونه حیات از دست رفته، مجدداً به این كالبد اعطا شود.

در یك لحظه به نظرم می رسید كه پس از بازگشت به شیراز، او را از بیمارستان مرخص كرده و به پابوسی و زیارت یكایك امامزاده ها ببرم و لحظه ای بعد با خود می گفتم چگونه ممكن است با زنی علیل كه حمل و نقل او مشكل است بتوانم این اعمال را انجام دهم؟ و تصمیمم عوض می شد.

اضطراب خاطر و نداشتن تصمیمی راسخ، مرا عذاب می داد تا بالاخره به گچساران رسیدم و در آنجا، در حالی كه از خود بی خود بودم ناگهان متوجه شدم كه در كوچه ی بیت العباس به سوی منزلم در حركتم! با خود گفتم من هم چند روز در اوایل بنای این ساختمان، كارهای جوشكاری آن را انجام داده ام، پس چه بهتر كه از صاحب بیت، باب الحوائج آقا قمر بنی هاشم علیه السلام مدد جسته و به وی التجاء نمایم، تا مرحمت آن حضرت عایدم شود.

این را گفتم و دست در جیب بردم، پول قابل توجهی ندیدم ولی دسته چك را یافتم و با اینكه وجهی در حسابم نبود مع هذا یك فقره چك به مبلغ 600 تومان به عنوان گروگان وصول نتیجه، بدون امضاء به صندوق تقدیم كردم و پس از راز و نیاز و گریه ی زیاد به منزل خود رسیدم.

بچه ها، به محض مشاهده ی من، مانند حلقه ی انگشتر دور من



[ صفحه 104]



جمع شدند و احوال مادر را جویا شدند، آنها را نوازش كرده و تسكین خاطر دادم و خواربار و مواد غذایی لازم را برای چند روز آنها تهیه نمودم. در خلوات از غم بی سرپرستی و بی مادری بچه ها به گریه و راز و نیاز و التماس با خدا پرداختم و چون به هیچ وجه نمی توانستم در مورد تقاضای بچه ها مبنی بر ملاقات با مادرشان جواب رد دهم، هفته ی بعد یك روز كه به مناسبتی، تعطیل رسمی بود بچه ها را به شیراز بردم و آنها از نزدیك مادرشان را لمس و دیداری تازه كردند. من هم به سراغ متخصص مربوطه كه كشیك شب بیمارستان بود رفتم و جویای احوال بیمار شدم.

اظهار داشت: فقط یك نوع آزمایش مانده بود كه امروزه انجام شد و نتیجه فردا مشخص خواهد شد، اگر نتیجه مثبت بود روز شنبه او را مرخص خواهیم كرد و دیگر ادامه ی دارو و درمان بی نتیجه خواهد بود باید او را به منزل برده و هزینه و خسارت دیگری را متحمل نشوید و افزود: خواه ناخواه، انسان روزی به دنیا می آید و روزی هم از دنیا خواهد رفت.

آن شب و روز آرام و قرار نداشتم و خواب به چشمانم راه نیافت غم و اندوه تمام وجودم را فراگرفته بود، مخصوصاً مشاهده ی صحنه ای كه مادر، فرزندانش را نوازش و محبت می كرد و با یكایك آنها وداع می گفت، دلم را آتش می زد.

دقایق و لحظات به كندی سپری می شد و من منتظر یك معجزه بودم، تا اینكه پرستاری مرا صدا زد و گفت: دكتر تو را احضار كرده است. در میان راهرو ساعت دیواری را دیدم كه عقربه های آن ساعت چهار را اعلام می كرد، با قدمهای لرزان، كه توان تحمل جسمم را نداشتند و در



[ صفحه 105]



حالتی بین خوف و رجا به طرف اطاق دكتر حركت كردم.

پس از عرض سلام، كه با صدای مرتعش صورت گرفت، ملاحظه كردم كه دكتر با صورتی بشاش و لبانی خندان رو به من كرد و اظهار داشت: آقای محترم، در نهایت خوشحالی و مسرت به شما مژده می دهم كه نتیجه ی نهایی آزمایش بیمار شما پس از تأیید سه مركز مهم آزمایشگاهی، مطلوب بوده و ما اینكه 50 درصد به بهبودی كامل ایشان امیدوار شده ایم، مگر شما در این مدت چه كار نیك و خیری را انجام داده اید كه تمام معادلات پزشكی ما را در این مدت به هم ریخته است؟!

در حالی كه از خوشحالی بغض گلویم را فشار می داد و اشك شوق در چشمانم حلقه زده بود، گفتم: آقای دكتر من كار نیكی كه مهم باشد انجام نداده ام ولی از متخصصترین متخصص عالم، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، تقاضا كردم كه به پاس آبرو و مقام رفیعی كه نزد خدا دارد، شفای عاجل این مریضه را از درگاه الهی درخواست كند، اكنون هم خداوند قادر منان از سر ترحم به حال این طفلان بی سرپرست، خواسته ی مرا اجابت فرموه اند.

بنا به دستور دكتر مبنی بر خلوت بودن مكان استراحت بیماران، فردای آن روز بچه ها را به وسیله ی یكی از بستگان به گچساران فرستادم و یك هفته ی دیگر در شیراز ماندم.

الحمدلله رب العالمین، تاكنون كه شش ماه از آن ماجرا می گذرد هر ماه كه از بیمار تستهای آزمایشگاهی به عمل می آید وضع او رضایت بخش بوده و هیچ گونه آثار و علائم سرطانی در وی وجود ندارد و وضع مزاجیش از روز قبل از بیماری هم بهتر و شاداب تر می باشد.

در خاتمه، با حالتی محزون گفت: ما هر چه داریم از ولایت آقا



[ صفحه 106]



امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و فرزندان بلافصل اوست. اگر همین قدر كه به دكتر و دارو و قرص و شربت اعتقاد داریم، با نیتی پاك و قلبی شكسته این بزرگواران را به كمك طلبیم و آنان را در درگاه خداوند سبب ساز و سبب سوز شفیع سازیم، هرگز نیاز به دارو و درمان نخواهیم داشت.

«یا من اسمه دواء و ذكره شفاء»



گفت ای صد پاره تن عباس من تنها، چرا

خواستی از من جدا گردی، در این صحرا چرا؟



بی حسینت تر نكردی لب ز آب ای تشنه لب

سوی كوثر می روی خوش می روی بی ما، چرا؟



اندر این جا یك بیابان دشمن است و من غریب

پیش چشمم خواستی غلطی بخون این جا، چرا؟



گر نیاوردی به كف آب روان دستت چه شد؟

تشنه جان دادی برادر جان لب دریا، چرا؟



از عمود كین سرت بشكست و شد دستت جدا

این هه زخم سنان جا داده بر اعضا، چرا؟



حالیا من مانده تنها وین عیال دربدر

می روی تنها برادر جان برو حالا، چرا؟



خواب امشب می رود از دیده ی طفلان من

دیده بستی از جهان از عترت طاها، چرا؟



ناله ی ادرك اخایت قامتم درهم شكست

آمدم دیر آمدم در موج خون ماوا، چرا؟



هست ای «خباز» عباس علی باب المراد

ورنه اندر ماتمش این شورش و غوغا، چرا؟



شعر از كاشانی «خباز»



[ صفحه 107]